![](https://static.wixstatic.com/media/05f7c3_7719128adc23447b858e1632f7d24d88~mv2.jpg/v1/fill/w_980,h_551,al_c,q_85,usm_0.66_1.00_0.01,enc_avif,quality_auto/05f7c3_7719128adc23447b858e1632f7d24d88~mv2.jpg)
قایقرانی از دیار کهن
درون قایقی در میان دریایی زیبا بودم، با کوههای سرسبز و طبیعتی شگرف، قدرت جی را تجربه میکردم.
در مقابلم قایقرانی نشسته بود.
در اولین نگاه فهمیدم، او یک سفیر روح است.
او جوانی ۲۵ تا ۳۰ ساله به نظر میرسید.
در قایق لم داده بودم و طبیعت زیبا را با صدای دل انگیز دریا، تجربه میکردم.
قایقران گفت:
هماکنون در ۴ هزار سالِ قبلِ ایران هستیم. کشوری که در آن بدنیا آمده ای.
دلیل آمدن آریاییها به فلات ایران، همین طبیعت بکر و شگفت انگیز بود.
حال بگذار به زبان ۴ هزار سال پیش نظری افکنیم.
کم کم توجهم را جلب کرد و ادامه داد:
زبانی که الان ایرانیان از آن استفاده می کنند، بسیار خلاصه وار است که به مرور زمان، زبان آریاییها که منشا آن از زبان اصیل سانسکریت باستان بود، تغییر کرد. البته نه آن سانسکریتی که الان میشناسیم.
زمانی که او صحبت میکرد، کلمات و لغاتی را به کار می برد، که در مجموع به شکل اشاره ای بود.
یعنی زمانی که از آب و یا برف سخن می گفت، در کلمات متوجه میشدی که او به آب و برف اشاره دارد.
زبانی شیرین و ملموس، همچون ترانه ای از طبیعت بود که مشخص میکرد، زبان آریایی اصیل، زبانی صوتی است که اصوات، به حروف اشاره دارد.
کم کم این گفتگو برای من جالبتر شد.
پرسیدم :
چگونه می توان این زبان را اموخت؟
سفیرِ روحِ جوان، پاسخ داد:
تنها از طریق آشتی بشر با طبیعت.
بعید میدانم بشر امروزی، حتی یک کلمه از آن را بیاد بیاورد.
در همین لحظات فکری به خاطرم رسید. گفتم:
تلفظ برف و آب به طور دقیق چیست؟
او چند بار تکرار کرد و من تنها، کلمه برف را به خاطر سپردم که بعد از بازگشت به جسم، آنرا به لحظه اکنون باز گردانم، کلمه ای باستانی.
سفیر روح همچون من، در قایق تکیه داد و به چشمانم نگاه نمود.
به این معنی که زمان ملاقات به پایان رسیده است.
او کم کم با طبیعت ۴ هزار سال پیش محو شد و من به جسمم، آرام خزیدم.
اما کلمه را به خاطر داشتم.
سگم میشکا، هر صبح مرا بیدار میکند. برای یک لحظه توجهم به میشکا جذب شد و کلمه برف را فراموش کردم.
سفیر روح درست می گفت:
ذهن کنونی انسان، نمی تواند یک کلمه از آن را بیاد بیاورد.🛶
استاد کاتب
Comments